اشعارکاروان اسرا در کوفه
از بس شبیه فاطمه رویش کبود بود
گفت ای حسین ضاربت آیا یهود بود؟
پیشانی ات شکسته و تغییر کرده است
اصلاً کسی نگفت که جای سجود بود
آقا محاسن تو که خاکستری نبود
این صورت قشنگ تو کِی رنگ دود بود
من بارها از آن سوی دروازه تاکنون
دیدم سرت ز نیزه به حال فرود بود
با اینکه جای جای سر تو شکسته است
مانند ماه ، روی تو وقت ورود بود
پشت سرت کمی سر نیزه برون زده
بالا سرت چرا اثری از عمود بود
قرآن بخوان که قافله دلتنگ صوت توست
آیات تو همیشه برایم سرود بود
خواندی ز کهف آیه ای اما برای من
این آیه ها کُشنده تر از درد هود بود
رحمی به دخترت که چنین ناله می کند:
بابا یتیم گشتن طفل تو زود بود
نام تو بردم و عدویت تازیانه زد
نامی که مایۀ صلوات و درود بود
دستی که زد به فاطمه سیلی دوباره زد
آری به جان فاطمه دست یهود بود
محمود ژولیده
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعار کاروان در کوفه
برچسبها: اشعارکاروان اسرا در کوفه